صفحه شخصی . .   
 
نام و نام خانوادگی: . .
استان: مرکزی
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1391/02/27
 روزنوشت ها    
 

 تا کی می خواهی بی کار بنشینی؟ بخش عمومی

9

در زمان های دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست کار ارزشمندی انجام دهد. پسر هر بار که به کلیسا می رفت به تخت سنگ بزرگی که در حیاط کلیسا وجود داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت.

بعد از مدتی او هر روز به کلیسا رفته و ساعت ها محو تماشای سنگ می شد. روزی رهگذری که از آن شهر می گذشت پسر را دید، با تعجب از ساکنین پرسید که چرا این پسر اینطور به یک تخت سنگ ساده خیره نگاه می کند؟

ساکنین جواب دادند: این پسر بی کار است و مدت ها ست که هر بار که به کلیسا می آید فقط به نظاره این سنگ می پردازد. شاید دیوانه شده باشد.

رهگذر به سوی پسر جوان رفت و سرزنش کنان به او گفت: تا کی می خواهی بی کار بنشینی؟ همسن و سال های تو به کاری مشغول هستند و به خانواده خود کمک می کنند. آن وقت تو اینگونه در یک گوشه می شینی و به یک سنگ بی ارزش نگاه می کنی؟

پسر صورتش را به سمت رهگذر برگرداند و با قاطعیت گفت: من هم اکنون در حال کار کردن هستم! و بعد دوباره به سنگ خیره شد. رهگذر با ناراحتی از جا برخاست و رفت.

چند ماه بعد پسر جوان موفق شد از آن سنگ مرر ساده مجسمه ای بسیار زیبا و باشکوه بسازد، مجسمه حضرت داوود که یکی از شاهکارهای هنری جهان به شمار می رود.

پسر جوان کسی نبود جز میکل آنژ نابغه مجسمه سازی دنیا!


منبع اصلی: کتاب تو، تویی؟!/ امیررضا آرمیون/ نشر ذهن آویز

دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 09:37  
 نظرات    
 
رضا صیادفر 23:35 سه شنبه 3 بهمن 1391
0
 رضا صیادفر
با این اوصاف مدیرا ن مملکت ما که سالها به سرمایه های مملکت نظاره می کنند در چه فکری هستند؟